دکتر عبدالمهدی رجایی

دکتری: تاریخ محلی دانشگاه اصفهان، ۱۳۹۲
کارشناسی ارشد: تاریخ ایران اسلامی، دانشگاه تهران، ۱۳۷۸
کارشناسی: زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه تهران، ۱۳۷۵

ازمکتبخانه تا دانشگاه

ازمکتبخانه تا دانشگاه وقـــتــــی پیـران قـوم راه رفتـه را بـرای مـا بازمیگویند، از زندگی و روزگار گذشته سخن میگوینـد، از اینکـه مـردم عـادی کوچـه و بـازار چگونه متولد می‌شـدند، می‌زیسـتند و می‌مردنـد، شـاید هیـچ داسـتانی شـیرین تر از آن نباشـد کـه خـود نـه داسـتان، بلکـه سرگذشـت پـدران مـا بـوده اسـت
وقـــتــــی پیـران قـوم راه رفتـه را بـرای مـا بازمیگویند، از زندگی و روزگار گذشته سخن میگوینـد، از اینکـه مـردم عـادی کوچـه و بـازار چگونه متولد می‌شـدند، می‌زیسـتند و می‌مردنـد، شـاید هیـچ داسـتانی شـیرین تر از آن نباشـد کـه خـود نـه داسـتان، بلکـه سرگذشـت پـدران مـا بـوده اسـت.اگر پـدران مـن و شـما مجـال آن را نیافته‌اند کـه روزگار خـود را بـرای مـا بـه تصویر بکشـند یـا مـا شـنونده خوبـی نبودیـم کـه از آنهـا بپرسیم، اما دکتر عباس ادیب و برخی دیگر در سـنین پیـری، قلـم بـه دسـت گرفتهانـد و دلسـوزانه و مشـتاق بـه مـا میگوینـد کـه مردمـان شـصت هفتاد سـال پیـش چگونـه میزیسـته اند، چـه میخورده انـد، چـه میپـوشیـده انـــد، چـگـونــه درس میخوانده انـد، چگونه تفریـح میکرده اند، چگونه کار میکردهاند و خالصه صبح خود را چطـور بـه شـب میرسـانده اند؟ تکنولـوژی هجومـی بـه زندگی هـا آورده اسـت کـه دیگـر »سـرعت« حـرف اول و آخـر را میزنـد؛ آنقـدر سـریع کـه گمـان نمیکنم حتی نسـل مـا هـم بتوانـد روزگار قبـل از ورود »موبایـل« را به درسـتی بـرای فرزندانـش توصیـف کنـد. تلویزیونهای سیاه وسـفید زمـان مـا در داشـتند و وقتـی آنهـا را روشـن میکردیـم یـک تـا دو دقیقه طول میکشـید تا تصویـر آن بیایـد. اولینبـار کـه کامپیوتر را دیدیـم گمـان کردیـم هـر چـه از آن بپرسـی، پاسـخش را میدانـد! میخواسـتم بگویـم نقب به دنیای گذشـته چقدر شـیرین است و درک زندگی گذشتگان و سرزدن به زمانی کـه چـون امـروز نبـود. دکتر عبـاس ادیب که خـدا عمـر او را طولانی کنـد، متولـد 1304 ش، اسـتاد برجسـته دانشـکده داروسـازی دانشـگاه اصفهـان نیـز دسـت بـه چنیـن کاری زده اسـت. او در کتـاب خـود دسـت مـا را میگیـرد و بـه گذشـته میبـرد؛ حـدود سـالهای 1300ش کـه در زادگاهـش، حبیب آبـاد اصفهـان، خانه هـا همـه سـاختمان خشـت و گلـی داشـتند. کوچه ها تنـگ و پرپیچ وخـم بود. زمیـن کوچه هـا و حیـاط خانه هـا ناهمـوار و دارای پسـتی وبلندی بسـیار بـود. عبـاس جوان برای تحصیل در دبیرسـتان سـعدی بـه اصفهـان آمـد و در مدرسـه کاسـه گران )در بـازار ریسـمان)حجـرهای گرفـت.
او هفتـه ای یکبار بـا دوچرخـه بـه حبیب آباد میرفـت؛ تـا اینکـه در کنکـور دانشـکده پزشکی دانشگاه تهران پذیرفته و سرانجام دکتـر شـد. دکتـر ادیـب در توصیـف اوضاع بهداشتی روستای خویش نکاتی را میگوید که اکنون برای ما باورنکردنی است. زندگی بدون صابون! صابون اگر بود مخصوص حمـام بـود و اقتصـاد اهالـی و تولیـد داخلـی اجـازه نمـیداد کـه روسـتایی بـرای شسـتن لبـاس و حتـی شسـتن دسـت از صابـون بهره گیـری کنـد. مـاده شـوینده ده، چوب چوبـک یـا اشـنون بـود کـه هـر دو منشـأ گیاهـی داشـتند... شـاخه ها را از بوتـه جـدا میکردند و پس از خشک شدن میکوبیدند و پـودر حاصـل را به عنـوان شـوینده بـه کار میگرفتند. دکتـر ادیـب پـس از پایـان تحصیلات بـه اصفهـان بازگشـت و در دانشـکده پزشـکی اصفهـان به عنـوان اسـتاد اسـتخدام شـد. در آنجـا سـالهای سـال تدریـس کـرد؛ امـا فقـط تحصیـل نبـود. او بـه سـمت معـاون اداری و مالـی دانشـگاه منصـوب شـد و در شـکل گیری و گسـترش دانشـگاه اصفهان نقـش زیـادی داشـت. همیـن امـر کتـاب او را اهمیـت دوچنـدان میدهـد. در واقـع ایـن کتـاب دو بخـش اسـت: بخـش اول، زندگـی و زمانـه گذشـته اوسـت کـه شـامل شـنیده ها و دیده هـای ایشـان بـوده و شـاید به دلیـل پزشـک مؤلـف بـودن تأ کید زیـادی بـر امـور بهداشـت و درمـان دارد. در ایـن بخـش تأ کیـد اسـتاد چنانکـه خـود گفته اسـت بر شـتاب دگرگونیهای مردم اصفهـان در هشـتاد سـال اخیـر« اسـت؛ یعنـی تحـولات در جنبه هـای مختلـف زندگـی ازنظـر ایشـان.
بخـش دوم کتـاب در اصـل تاریخچه شـکل گیری و گسـترش دانشـگاه اصفهـان اسـت، دانشـگاهی کـه حـدود نیم قـرن اسـت ایشـان در آنجـا بـه تحقیـق و تدریـس مشـغول هسـتند. دراین بیـن ازآنجا کـه بسـیاری از بیمارسـتانها و مرا کـز درمانـی شـهر زیـر نظر دانشگاه اصفهان بودند، خودبه خود تاریخچـه ایـن بیمارسـتانها ازجملـه بیمارسـتان خورشـید، ثریا(کاشانی)، امیـن و الزهـرا دیـده میشـود. از سـوی دیگـر، امـور خیابان کشـیها و شهرسـازی در منطقه جنوبی شـهر اطراف دانشـگاه را نیـز میتـوان در ایـن کتـاب جسـتوجو کـرد؛ به عنوان مثـال، ایـن نکتـه کـه رئیـس دانشـگاه توصیـه کـرده اسـت کـه زمیـن دانشـگاه در ضلـع شـمالی چنـان عقب نشـینی کنـد کـه خیابـان روبـه روی آن، یعنـی خیابـان دانشـگاه، 45 متـر عـرض داشـته باشـد. او در صفحـه 269 کتابـش این طـور نوشـت: "یـک روز صبـح دکتـر معتمـدی گفـت بایـد نرده کشـی زمیـن دانشـگاه را از اضلاع شـمالی و شـرقی شـروع کنیـم و خیابـان شـمالی دانشـگاه بایـد 45متـری باشـد. در آن زمـان در سراسـر اصفهـان جـز خیابـان چهاربـاغ، کـه وسـعت و طـر ح خـاص خـود را دارد، خیابان 45متری نداشـتیم. جواب دادم: خیابـان فعلـی حـدود 16 متـر عـرض دارد و 29 متـر تعریـض آن بایـد از زمینهـای دو طـرف گرفتـه شـود کـه نیمـی از آن، یعنـی حـدود 5/14 متـر آن، زمینهای دانشـگاه را در برمیگیـرد. بـا زبانـی تقریبـا آمرانـه بـه مـن گفـت: بایـد تمـام 29متـر را از زمیـن دانشـگاه عقب نشـینی کنـی. پرسـیدم: چـرا زمینهـای مقابـل بـه سـهم خـود عقب نشـینی نکننـد؟ جـواب داد: ا گـر مـن بخواهم منتظر عقب نشـینی طرف مقابل بنشـینم، تا ابـد این خیابـان 45متـری که آبـروی دانشـگاه اسـت، کشـیده نخواهـد شـد. افـزون بـر ایـن، جـاده شـیراز هـم کـه ضلـع شـرقی را تشـکیل میدهـد بایـد تعریـض شـود. مطابـق حریـم خیابـان چهارباغ باید عقب نشـینی کنیم.« به این ترتیب خیابانهای دانشگاه و نیز خیابان هزارجریـب بـه هزینـه دانشـگاه تعریـض شدند.دکتر عباس ادیب در این سن و سال نیز دو چیز را کنار نگذاشته است: اول، رفتن بـه کـوه صفـه و دیگـر، آمـدن بـه دانشـکده داروسـازی و چندسـاعتی نشسـتن در اتـاق خویـش کـه بـه تحقیـق، ترجمـه و پاسـخ بـه پرسـشهای دانشـجویان میگـذرد. خداونـد عمـر ایشـان را پربرکـت کنـد. بسـیاری از دادههـای کتـاب از مکتبخانـه تـا دانشـگاه بـرای مـور خ محلـی اصفهـان قابل تأمـل اسـت؛ بهعنـوان نمونـه، مـور خ محلـی میخواهد بدانـد اولین های شـهر در چـه زمانـی بـوده اسـت: اولیـن سـینما، اولین مدرسه جدید، اولین رستوران، اولین خیابانی که آسفالت شد و...؟ در اینجا راجع به غـذای مـردم و نیـز اولیـن چلوکبابی شـهر میخوانیـم. او در صفحـه 163 کتابـش اینطـور نوشـته اسـت: »در شـهر اصفهـان فقـر عمومـی و فقر غذایـی همه گیـر بـود و تعـدادی اربـاب و ثروتمنـد و شـاهزاده میتوانسـتند غـذای چـرب و گـرم، آشـپزخانه پـردود و دم و آشـپز و کلفـت و نوکـر داشـته باشـند. فقـر عمومـی را ازاینجـا میتـوان دریافـت کـه حتـی در 1318 ش تنهـا یـک چلوکبابـی معـروف در اصفهان به نام رحیم چلویی وجود داشت. این مرد مشـتریان خـود را با کباب برگ سـیر میکـرد و پیوسـته بـا سـیخ کبـاب داغ بـر سـر میزها حاضـر میشـد و هرکس هر چـه کباب میتوانست بخورد در اختیار او میگذاشت؛ درحالیکـه مقـدار اولیـه در بشـقاب ثابـت بود«. کـتـــاب از "مـکـتـب خــانــــه تـا دانشگــاه" نخسـتین بار در 1384 توسـط دانشـگاه علوم پزشکی اصفهان نشر یافت؛ اما خیلی زود نایاب شد و در 1398 دوباره با تغییراتی توسط انتشـارات دانشـگاه اصفهان در 320 صفحـه منتشـر شـد.
+ چهارشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۹ ساعت ۱۱:۵۰
نظر شما
نام:
ایمیل : * نمایش داده نمی‌شود
نظر شما: